بستر عریان کم رنگت
گرچه خاموش است
اما
دارد آوازی نهانی در سکوت
می زند فریاد پی در پی
هان که این زیبایی چی چست می خشکد
تشنگی و خستگی هم برده از یادش
سایه سرد غرور آمیز خوبش را
بسترش بی آب و می سوزد
جسم بی روحش
با همین احوال ناسامان
جوششی نه پویشی نه جنبشی
پس روی در پس روی در پس روی
زندگی هم در جوار نعش بی جانش
با تمام برگ و بار و ساز و برگ
ناامید و خسته و رنجور و ناباور
ناگاه و ناباور
در آن کنار می خشکد
بستر عریان کم رنگت
گرچه خاموش است
اما
دارد آوازی نهانی در سکوت
می زند فریاد پی در پی
هان که این زیبایی چی چست می خشکد
تشنگی برده از یادش
سایه سرد غرور آمیز دیرورش
بسترش بی آب و می سوزد
لب عطشان بی روحش
جوششی نه پویشی نه جنبشی
پس روی در پس روی در پس روی
زندگی هم در جوار نعش بی جانش
با تمام برگ و بار و ساز و برگ
ناامید و خسته و رنجور و ناباور
ناگاه
بی خبر در آن کنار می خشکد
محمدزادهـ به باد روزهای سفر بالنج در دریای چی چست
برچسب : نویسنده : akbarmohammadzade بازدید : 65